حرمله ابن کاهل اسدى کیست ؟

      به نقل از الشیعه وى یکى از سران جنایتکار سپاه شام بود که با بی رحمى تمام به ‏قتل و غارت خاندان وحى در کربلا کوشید و با جنایات خود، روى‏ جنایتکاران تاریخ را سفید کرد.

       او سرانجام به دست مختار افتاد. وقتى یقین کرد که کشته می شود چنین لب به سخن گشود:

ادامه مطلب را دنبال کنید ...


       اى امیر! در کربلا سه تیر سه شاخه داشتم که آن‏ها را با زهرآمیخته کرده بودم. با یکى از آن‏ها گلوى على اصغر را که درآغوش پدرش بود. دریدم. با دومى هنگامى که امام ‏حسین(ع)پیراهنش را بالا زد تا خون پیشانى ‏اش را پاک سازد. قلبش‏ را نشانه گرفتم و با سومى گلوى عبدالله بن حسن (ع) را که‏ درکنار عمویش بود، شکافتم.

       مختار که جنایات حرمله را از زبان خودش شنیده بود تصمیم گرفت‏ که او را به سخت ‏ترین شکل مجازات کند. براى روشن شدن چگونگى‏ مجازات او حدیث زیر را می ‏خوانیم:

        «منهال بن عمرو که از اهالى کوفه بود، می گوید: براى انجام ‏حج ‏به مکه رفتم. بعد از انجام مناسک حج ‏به مدینه رفته به حضور امام سجاد(ع) شرفیاب شدم. حضرت پرسید: حرمله بن کاهل اسدى چه‏ کار می کند؟

       گفتم: او زنده است و در کوفه سکونت دارد. امام دست‏ هاى خود را به آسمان بلند کرد و فرمود: «خدایا! داغى آتش را به او بچشان.»

       به کوفه بازگشتم. مختار ظهور کرده و بر اوضاع مسلط شده بود. بعد از چند روز، به دیدار مختار شتافتم. او را در بیرون خانه‏ اش ‏ملاقات کردم. به من گفت: اى منهال! چرا نزد ما و زیر پرچم ما نمی آیى و به ما تبریک نمی گویى و در قیام ما شرکت نمی کنى؟

       گفتم: به مکه رفته بودم. باهم گرم صحبت ‏شدیم تا به میدان‏«کناسه‏» کوفه رسیدیم. در آن‏جا مختار توقف کرد. فهمیدم که درانتظار کسى است. زمانى نگذشت که چند نفر نزد او آمده گفتند: اى ‏امیر! بشارت باد که حرمله دستگیر شد. سپس دیدم چند نفر دیگر حرمله را کشان کشان نزد مختار آوردند. مختار با دیدن حرمله ‏گفت: سپاس خداوندى را که مرا بر تو مسلط نمود.

       سپس فریاد زد: الجزار الجزار; (یعنى آى قطع کننده)جزار حاضر شد. مختار به او رو کرد و گفت: دست‏ هاى حرمله را قطع ‏کن. او چنین کرد. آنگاه فریاد زد: پاهایش را نیز قطع کن. جزارچنین کرد. سپس صداى مختار بلند شد: آتش بیاورید. آتش بیاورید.

       طولى نکشید که با جمع کردن نى ‏ها شعله ‏هاى آتش ‏زبانه می کشید. حرمله را با دست و پاهاى بریده داخل آتش‏ افکندند.

       با دیدن این منظره گفتم: سبحان الله! مختار که به شگفتى من‏ پى برده بود گفت: ذکر خدا خوب است ولى چرا تسبیح گفتى؟!

       گفتم: در سفر حج‏ به محضر امام سجاد (ع) رسیدم. حضرت جویاى حال‏ حرمله شد. وقتى برایش گفتم که او در کوفه زنده است، دست‏ به ‏آسمان بلند نموده، فرمود: خدایا داغى آهن و آتش را به او بچشان. اکنون شاهد به اجابت رسیدن دعاى امام هستم.

       مختار پرسید: آیا به راستى این سخن را از امام سجاد(ع)شنیدى؟ گفتم: آرى به خدا سوگند شنیدم. مختار از مرکب خود به زیر آمد و دو رکعت نماز به جا آورد و سجده‏ اى طولانى انجام داد. آن‏ گاه فرمود: على بن‏ الحسین(ع) نفرین‏ هایى کرد و خداوند نفرین‏ هاى او را به دست‏ من اجرا نمود.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: مذهبی ، سریال مختارنامه ، ،

تاريخ : شنبه 1 / 11 / 1392 ا 22:41 نويسنده : MSR-Administrator ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.